شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

همه را از همه بجوی ای دوست

هر که بینی خوشی بگو ای دوست

یار و اغیار را اگر یابی

از همه بوی او ببو ای دوست

آینه پاک دار خوش بنگر

جان و جانانه روبرو ای دوست

غسل کن از جنابت هستی

که چنین است شست و شو ای دوست

خم و خمخانه را به دست آور

چه کنی جام یا سبو ای دوست

هرچه از دوست می رسد ما را

بد نباشد بُود نکو ای دوست

نزد ما موج و بحر هر دو یکی است

از همه عین ما بجو ای دوست

هر چه در کاینات می بینی

همچو ما یک به یک ببو ای دوست

نعمت الله نور چشم من است

دیده ام نور او به او ای دوست