مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۰

ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من

مرگ بر من شده بی‌تو مثل شهد و لبن

می‌تپد ماهی بی‌آب بر آن ریگ خشن

تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن

آب تلخی شده بر جانوران آب حیات

شکر خشک بر ایشان بتر از گور و کفن

نیست بازی کشش جزو به اصل کل خویش

چند پیغامبر بگریست پی حب وطن

کودکی کاو نشناسد وطن و مولد خویش

دایه خواهد چه ستنبول مر او را چه یمن

شد چراگاه ستاره سوی مرعای فلک

حیوان خاک پرستد مثل سرو و سمن

من از این ناله اگر چه که دهان می‌بندم

نتوان در شکم آب فروبست دهن

نفس چغز ز آب است نه از باد هوا

بحریان را هله این باشد معهوده و فن

عارفانی که نهانند در آن قلزم نور

دمشان جمله ز نوری است ظلامات شکن

قلم و لوح چو این جا برسیدیم شکست

شکند کوه چو آگه شود از رب منن