شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

عاشقی دریادلی از ما طلب

آن چنان گوهر در این دریا طلب

نقد گنج کنت کنزا را بجو

از همه اسما مسمی را طلب

هر که یابی دامن او را بگیر

حضرت یکتای بی همتا طلب

در وجود خویشتن سیری بکن

آنچه گم کردی همه آن جا طلب

چشم ما از نور رویش روشنست

نور او در دیدهٔ بینا طلب

هیچ شیئی بی نعمت الله هست نیست

نعمت الله در همه اشیا طلب