شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

گر بیازارد مرا موری نیازارم ورا

خود کجا آزار مردم ای برادر من کجا

نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش

تا نگیرد بر سر بازار آزاری تو را

در طریقت هر چه فرمائی به جان منت بریم

ماجرا بگذار با ما ماجرا آخر چرا

کفر باشد در طریق عاشقان آزار دل

گر مسلمانی چرا آزار می داری روا

درجهان بیخودی من نعمت الله یافتم

گفت فانی شو که یابی سید ملک بقا