شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

نعمت الله است دائم با خدا

نعمت از الله کی باشد جدا

در دل و دیده ندیدم جز یکی

گرچه گردیدم بسی در دو سرا

میل ساحل کی کند بحری چو شد

غرقه در دریای بی پایان ما

ما نوا از بینوائی یافتیم

گر نوا جوئی بجو از بینوا

از خدا بیگانه ای دیدیم نه

هر که باشد هست با او آشنا

سروری خواهی برآ بر دار عشق

کز سر دار فنا یابی بقا

سید سرمست اگر جوئی حریف

خیز مستانه به میخانه درآ