عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳

هر متاع فتنه کز عشق ستمگر می‌خرم

می‌دهم باز و به منت بار دیگر می‌خرم

دهرِ مردافکن به میدانم کند تکلیف و من

می‌دهم روز خوش و آسیب اختر می‌خرم

مُهر منمای و مجو از من که من این جنس را

غابیانه می‌فروشم در برابر می‌خرم

در محبت، دل، زبان را دوست دارد ور نه من

نیم ناز از وی به صد جان بلکه کمتر می‌خرم

مایه‌دار همتم گر خار ره گردد فلک

می‌فروشم پا به خار راه و شهپر می‌خرم

دل به خشم از دلبر و من گرم صلح‌انگیزی‌ام

دم مزن ناصح که طوطی بهر شِکَّر می‌خرم

یک نگاه و یک تبسم گر کنی سرمایه‌ام

نوش و نیش هر دو عالم را سراسر می‌خرم

روی بازار مراد امروز عرفی با من است

دامن تر می‌فروشم، دیدهٔ تر می‌خرم