قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

ز بس که هجر تو لاغر میان بکاست تنم

قسم به جان تو کزین تهیست پیرهنم

مرا که پیش زبان دم نمی‌زند شمشیر

بیا تو با دم شمشیر زن که دم نزنم

ز خویشتن به جهان هرکسی خبر دارد

خلاف من که نباشد خبر ز خویشتنم

حدیث لعل تو تا بر زبان من جاریست

زنند خلق شب و روز بوسه بر دهنم

اگر نظر بکنم بی‌تو بر شمایل غیر

دو چشم خویش به انگشت خویشتن بکنم

اگرچه زار و ضعیفم ولی به قوت عشق

به جز تو گر همه شیرست پنجه درفکنم

پس از هلاک تنم گر به دجله غرق کنند

ز سوز آتش دل دود خیزد از کفنم

حدیث زلف بتان سر کنم چو قاآنی

گمان برند خلایق که نافهٔ ختنم