پنجم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه (۴٣٨)، دهم مرداد ماه سنه خمس عشر و اربعمائه (۴١۵) از تاریخ فرس، به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم.
قحط بود و آن جا یک من نان جو به دو درهم میدادند. از آن جا برفتم، نهم محرم به قزوین رسیدم. باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود.
و قزوین را شهری نیکو دیدم، با رویی حصین و کنگره بر آن نهاده و بازارهایی خوب مگر آنکه آب در وی اندک بود و منحصر به کاریز ها در زیر زمین.
و رییس آن شهر مردی علوی بود و از همه صناعها که در آن شهر بود کفشگر بیشتر بود.