در صف آهوان غزالی بود
کش عجب نازنین جمالی بود
عالم از بوی نافهاش مشکین
پیش او آهوی ختن مسکین
شوخ چشمی به غمزه شعبدهباز
چشم شوخش تمام عشوه و ناز
گویی آن چشم شوخ در بازی
شوخچشمیست در نظربازی
گرچه بودند آهوان خیلی
بد گدا را به سوی او میلی
هر دم از مژه جای او میرُفت
هر نفس در هوای او میگفت
چشم او چشم شاه را مانند
آن بلای سیاه را مانند
نافه ی او که مشک چین دارد
بوی آن زلف عنبرین دارد
نفسش مشکبار میآید
زان نفس بوی یار میآید
من سگ آهویی که هر نفسی
خوش دلم میکند به یاد کسی
چون مرا نیست رنگی از رویش
لاجرم شادمانم از بویش