شیر فرمود که: «قصد نزدیکان ما این محل ندارد چون رضای ما ترا حاصل آمد، خود را به وهم بیمار مکن که حسن رای ما رد کید و بدسگالی دشمنان را تمام است به یک تعریک راه مکاید ایشان را بسته گردانیم و ترا به نهایت همت و غایت امنیت برسانیم.» شگال گفت: «اگر غرض مَلِک از این تربیت و تقویت، احسانی است که در باب من میفرماید به عاطفت و رحمت و انصاف و معدلت آن لایقتر که بگذارد تا در این صحرا ایمن و بیغم میگردم، و از نعیم دنیا به آب و گیاه قانع شوم، و از معادات و محاسدت جملگی اهل عالم فارغ. و مقرر است که عمر اندک در امن و راحت و فراغ و دعت بهتر که بسیار در خوف و خشیت.» شیر گفت: «این فصل معلوم گشت. ترا ترس از ضمیر و هراس از دل بیرون میباید کرد، که هر آینه به ما نزدیک خواهی گشت.»
شگال گفت: «اگر حال بر این جملت است مرا امانی باید داد که چون یاران قصدی پیوندند، زیردستان به امید منزلت من و زبردستان از بیم منزلت خویش، باغرای ایشان بر من متغیر نگردی و دران تامل و تثبت وزی (؟ورزی) و شرایط احتیاط هرچه تمامتر بجای آری.»
تا با تو چنان زیم که رای دل تست
شیر با او وثیقتی موکد به جای آورد و اموال و خزاین خود بدو سپرد، و از همه اتباع او را منزلت و مزید کرامت مخصوص گردانید و ابواب مشاورت و رایها در انواع مهمات بر وی مقصور شد، و اعجاب شیر هر روز در باب وی زیادت میگشت.
و قربت و مکانت او بر نزدیکان شیر گران آمد؛ در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند و روزها در آن تدبیر بودند الی ان رموه بثالثه الاثافی. یکی را پیش کردند تا قدری گوشت که شیر از برای چاشت خویش را بنهاده بود بدزدید و در حجره شگال پنهان کرد. دیگر روز که وقت چاشت شیر فراز آمد بخواست، گفتند: «نمی یابیم، و شگال غایب بود و خصمان و قاصدان حاضر، چون بدیدند که آتش گرسنگی و آتش خشم هر دو به هم پیوست و تنور گرم ایستاد فطیر خویش دربستند. و یکی از ایشان گفت: «چاره نیست از آنچه ملک را بیاگاهانیم از هرچه از منافع و مضارا (؟مضار) او بشناسیم، اگرچه بعضی را موافق نیفتد. و به من چنان رسانیدند که شگال آن گوشت سوی وثاق خویش برد.»
دیگری گفت: «اگر ترا این باور نمیآید دراین احتیاط باید کرد، که معرفت خلایق دشوار است، و راست گفتهاند که:
لاتحمدن امرءا حتی تجربه