عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ

وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ

اگر نه سایهٔ حسن تو جویم از خورشید

ز دشمنی شب و مهر آفتاب چه حظ

کمالِ حسنِ درونِ جمال در جلوه است

هزار سال نهفتنش در نقاب چه حظ

عنان این دل صد جا شکسته را بگذار

ستم نواز شها، بر ده خراب چه حظ

ز آسمان طلبیدم نشان راحت، گفت

اگر سوال غلط باشد، از جواب چه حظ

تلافی غم شب می کنم به خواب صبوح

وگر نه تلخی غم بشکند ز خواب چه حظ

سبوی دُردکشان محتسب شکست، ولی

اگر دلی نخراشد ز احتساب چه حظ

نشاط فارغ و اندوه عاشق است شراب

اگر ملال نیفزاید از شراب چه حظ

مگو که گوش به واعظ نمی کند عرفی

ندیم میکده را از شب عذاب چه حظ