صنم میگوی و در بتخانه میرقص
نوایی میزن و مستانه میرقص
عجب ذوقی بود در رقص مستی
تو نیز ای باده در پیمانه میرقص
بر افشان دست بر ناموس و آنگه
میان محرم و بیگانه میرقص
به جان با غیر جانان در میامیز
به تن با عاقل و فرزانه میرقص
دل از تمکین شود بیذوق، زنهار
گهی کودک شو و طفلانه میرقص
چو خون در زخم صیدی گشته میجوش
چو دل در سینهٔ پروانه میرقص
مشو عرفی رهین باغ و بلبل
به بانگ جغد در ویرانه میرقص