ای نفس مایه درین عرصه چه پرداختهای
نقد فرصت همه رنگست و تو در باختهای
صفحه آتش زدهای ناز چراغان چه بلاست
تا به فهم پر طاووس رسی فاختهای
کاش از آینه کس گرد سراغت یابد
محمل آرا چو سحر بر نفس ساختهای
بیش ازین فتنهٔ هنگامهٔ اضداد مباش
چه شررها که نه با پنبه در انداختهای
اینقدر نیست درین عرصه جهاد نفست
قطع کن زحمت تیغیکه تواش آختهای
دهر تاراجگه سیل و بنای تو حیات
ای ستمکش نگهی خانهکجا ساختهای
عمر در سعی غبار جسد افشاندن رفت
آخر ای روح مقدس ز کجا تاختهای
نقش غیر و حرم عشق چه امکان دارد
صورتتوست در آن پردهکه نشناختهای
گردباد آن همه بر خویش نچیند بیدل
در خور گردش سر، گردنی افراختهای