بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۷

گر دهد رنگ تماشای تو پرواز نگاه

خیل طاووس توان ریخت ز پرواز نگاه

قید یک حلقهٔ زنجیر خیالی‌است محال

دیده تا چندکند منع‌ جنون‌تاز نگاه

عمرها شد که به آن جلوه مقابل شده‌ام

می رسد بر من حیران چقدر ناز نگاه

حیرت آینه‌ام مهر نبوت دارد

تاب دیدار تو بس شاهد اعجاز نگاه

دور باش عجبی داشت شکوه حیرت

دل هم آگاه نشد از چمن راز نگاه

آشیان می‌شود از وحشت شوقم پ‌رو بال

مژه خمیازه‌کش است از پی پرواز نگاه

در نهانخانهٔ دل مژدهٔ دیداری هست

می‌کشدگوش من از آینه آواز نگاه

شوق بیتاب‌ نسیم چه بهارست امروز

می‌کشم بوی‌گل از شوخی انداز نگاه

راز مخموری دیدار نهان نتوان داشت

صد زبان در مژه دارد لب غماز نگاه

چون شرر چشم به ذوق چه‌ گشایم بیدل

من که انجام نفس دارم و آغاز نگاه