نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو
خشک است جبین یکدو عرق آینهگر شو
حیف است رعونت دمد از جوهر ذاتت
گر تیغ کنندت تو چو آیینه سپر شو
جبیی که نداری نفسی نذر جنون کن
گر شب دمد از محفل امکان تو سحر شو
تسلیم ز احباب تغافل نپسندد
گر نیست ادب سر به زمین دست به سر شو
ضبط من و ما انجمنآرای شهود است
چون سرمه ز تنبیه زبان نور نظر شو
گر حسن کلام آینهدار دم پیریست
در خلق ضیافتکدهٔ شیر و شکر شو
ای بیخبر از صحبت جاوید قناعت
مستسقی بیحاصلی آب گهر شو
امید سلامت بهجز آفات ندارد
کشتی شکن و ایمن از امواج خطر شو
خواب عدمت به که فراموش نگردد
از بیضه برون در طلب بالش پر شو
در نامه و پیغام یقین واسطه محو است
بر هرکه رسانی خبر از یار خبر شو
هر حرف جنونتهمت صد پست و بلند است
ای نقطهٔ تحقیق تو بی زیر و زبر شو
بیدل به تکلف ره صحرای عدم گیر
زان پیش که گویند ازین خانه بهدر شو