بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۹

چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن

ز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدن

تب و تاب قیامت و غلغل آن به حیا رها کن و قصه مخوان

حذر از نفسی ‌که در اهل زمان رسد آتش دل به زبانه زدن

ز مزاج جهان غرور نفس غلط است نشاندن جوش هوس

که ز مزرع فتنه نمو نبرد سر و گردن خوشه و دانه زدن

همه ‌گر تک و تاز جنون طلبی‌ کشدت به وصول بساط غنا

چو طبیعت موج‌ گهر نسزد ز محیط ادب به ‌کرانه زدن

مژه از توقع‌ کار جهان به هم آر و غبار هوس بنشان

. به‌کشودن چشم طمع نتوان صف حلقه به هر در خانه زدن

عقبات جهنم و رنج ابد نرسد به عذاب نفاق و حسد

تو امان طلب از در خلد و درآ به تغافل از اهل زمانه زدن

اگرم به فلک طلبد ز زمین وگرم به زمین فکند ز فلک

به قبول و اطاعت حکم قضا نتوان در عذر و بهانه زدن

دل عاشق و عجز مزاج‌ گدا سر حسن و غرور دماغ جفا

من و آینه داری عرض وفا، تو و طره عربده شانه زدن

به دماغ تغیر ناز بتان ز خرابی بیدل ما چه زیان

که به‌کلفت طبع غنی نزند غم پینه به دلق گدا نزدن