چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفتهایم
سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفتهایم
دیدهها تا دل همه خمیازهٔ ما میکشند
جای ما در هر مکان خالیست گویا رفتهایم
کس ز افسون تعین داغ محرومی مباد
چون گهر عمریست در دریا ز دریا رفتهایم
فکر خود، ما را چو شمع آخر به طوف خاک برد
یک سر از راه گریبان در ته پا رفتهایم
رهرو عجزیم، ما را جرأت رفتار کو؟
چند روزی شد چو عنقا بر زبانها رفتهایم
سایه را در هیچ صورت نسبت خورشید نیست
تا تو ما را در خیال آوردهای ما رفتهایم
بر زمین چندان که میجوییم، گرد ما گم است
کاش گردد چون سحر روشن، که بالا رفتهایم
چون امل ما را در این محفل نخواهی یافتن
جمله امروزیم لیک آنسوی فردا رفتهایم
الفت هر چیز وقف ساز استعداد اوست
تا مروت در خیال آمد، ز دنیا رفتهایم
کلک معنی در سواد مدعا بیلغزش است
گر به صورت چون خط ترسا چلیپا رفتهایم
ساز هستی گر به این رنگ احتیاج آماده است
ما و آب رو ازین غمخانه یکجا رفتهایم
از نفس کم نیست گر پیغام گردی میرسد
ورنه ما زین دشت پیش از آمدنها رفتهایم
بیدل از تحقیق هستی و عدم دل جمعدار
کس چه داند آمدیم از بیخودی یا رفتهایم؟