بر سینه داغهای تمنا نوشتهایم
یک لالهزار نسخهٔ سودا نوشتهایم
هرجا درین بساط خس ما به پردهایست
مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشتهایم
منشور باج اگر به سر گل نهادهاند
ما هم برات آبله برپا نوشتهایم
خواهد به نام جلوهٔ او واشکافتن
از چشم بسته طرفه معما نوشتهایم
حاجت به نامه نیست که در سطرهای آه
اسرار پرفشانی دل وا نوشتهایم
بر نسخهٔ بهار خط نسخ میکشد
رنگ شکستهای که به سیما نوشتهایم
پهلوی لاغریست که همنقش بوریاست
سطری که بر جریدهٔ دنیا نوشتهایم
دیگر ز نقش نامهٔ اعمال ما مپرس
نظارهای به لوح تماشا نوشتهایم
از گرد ما همان خط زنهار خواندنی است
تا آسمان چو صبح الفها نوشتهایم
از صفحه کلک وحشت ما پیش رفته است
امروز هم ز نسخهٔ فردا نوشتهایم
مشق خیال ما به تمامی نمیرسد
ای بیخودان همه، ورقی نانوشتهایم
جز امتحان فطرت یاران مراد نیست
بیپرده معنیی که به ایما نوشتهایم
در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشتهایم
بیدل مآل سرکشی اعتبارها
پیش از فنا به نقش کف پا نوشتهایم