بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۰

چون خامه از ضعیفی افلاک دستگاهم

صد رنگ لفظ و معنی بالیده در پناهم

هر چند چون حبابم بی‌دستگاه قدرت

تسخیر عالم آب ترکی‌ست ازکلاهم

اقبال بینوایی چندین فتوح دارد

دست تهی‌کلیدیست در پنجهٔ سیاهم

غافل مباش چون شمع از ناتوانی من

صد انجمن ز خود رفت بر دوش اشک و آهم

در بارگاه همت سرگرمیی ندارد

هنگامهٔ گدایی یعنی دماغ شاهم

ای جرأت فضولی تا کی سر تماشا

چون دل ز چشم حیران چاه است پیش راهم

آیینه را ز جوهر تمهید دور باش است

آخر غبار آن خط شد رهزن نگاهم

در سرکشی دو تایم در ناله بینوایم

با هر چه بر نیایم عجز است عذر خواهم

تصویر انتظارم از راحتم مپرسید

در خواب بیخودی هم چشمم نشد فراهم

چون سایه‌ام سراپا تمثال تیره‌روزی

دیگر چه وانماید آیینهٔ سیاهم

باید چو موج‌ گوهر آسوده خاک گشتن

از عافیت مپرسید در منزلست راهم

ای آرزو مشوران بیهوده اشک ما را

مینا شکسته‌ای چند آسوده‌اند با هم

بید‌ل سراغ رنگم از گرد آه دریاب

در گرد باد محو است پرواز برگ ‌کاهم