بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

گاهی به ناله‌ گه به تپش ‌گرد می‌کنم

یعنی دل گداخته‌ام‌، درد می‌کنم

عمری‌ست‌ گرمی قدحش باده پرور است

شیری‌ که چون سحر به نفس سرد می‌کنم

محراب تیغ یار و من از سجده بی نصیب

گویا وضو به زهرهٔ نامرد می‌کنم

یارب مباد زحمت محمل‌کشان ناز

از پا فتاده نی که ره‌آورد می‌کنم

فقرم به صد هزار غنا ناز می‌کند

کاری‌ که از هوس نتوان‌ کرد می‌کنم

بر نسخهٔ خیال فریب نه آسمان

تحقیق می‌نویسم و یک فرد می‌کنم

با خود حساب غیر چه مقدار حیرت است

عکسی‌ که نیست آینه پرورد می‌کنم

غربت به الفت وطن از من نمی‌رود

در دل برون دل چو نفس‌ گرد می‌کنم

گردانده‌ام به ذوق خزان صد هزار رنگ

بیدل هنوز برگ گلی زرد می‌کنم