بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۳

زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم

چو شمع از شوخی‌ برق نگه بالیدنت نازم

ز خاموشی به هم پیچیده‌ای شور قیامت را

به جیب غنچه توفانهای ‌گل دزدیدنت نازم

۳

نبود این دشت ای پای تمنا قابل جولان

به رنگ اشک در اول قدم لغزیدنت نازم

همه لطفی و از حال من بیدل نه‌ای غافل

نظر پوشیده سوی خاکساران دیدنت نازم