برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیدهام
جوهر آیینه یعنی موی آتش دیدهام
نادمیدن زین شبستان پاس ناموس حیاست
چون سحر عمریست خود را با نفس دزدیدهام
هر قدر پر میزنم پرواز محو بیخودی است
ازکجا یارب عنان رنگ گردانیدهام
تا ابد میبایدم خط بر شکست دل کشید
در غبار موی چینی چون صدا لغزیدهام
جز ندامت چارهٔ درد سر اسباب نیست
صندل انشای کف دست به هم ساییدهام
محو گردد کاش از آیینهام نقش کمال
کز صفا تا جوهرم باقیست دامن چیدهام
صورت پیدایی و پنهانی سازم یکیست
هرکجایم چون صدا عریانیی پوشیدهام
زندگی یارب تماشاخانهٔ دیدار کیست
گلفروش صد چمن تعبیر خوابی دیدهام
غیررا درخلوت تحقیق معنی بارنیست
جز به گوش گل صدای بوی گل نشنیدهام
صد قیامت رفته باشد تا ز خود یابم خبر
قاصدم لیک از جهان ناز برگردیدهام
پابه خاکم زن که مژگان غبارم وا شود
گر تو بیدارم نسازی تا ابد خوابیدهام
بیدل از بی دستوپاییهای من غافل مباش
چون ضعیفی گوشمال گردن بالیدهام