نیرنگ جلوهایکه به دل نقش بستهام
طاووس میپرد به هوا رنگ جستهام
با موج گوهرم گرو تاختن بجاست
من هم به سعی آبله دامن شکستهام
افسون الفت دل جمعم مآثر است
چون بوی گل به غنچه توان بست دستهام
موجگهر خمار تپیدن نمیکشد
برخاستهست دل ز غبار نشستهام
وضع سحر مطالعهٔ عبرتست و بس
عالم بهار دارد و من سینه خستهام
در ضبط عیش جرأت خمیازهات رساست
میدان کشیدن رگ ساز گسستهام
بیدل به طوف دامن نازش چسان رسم
سعی غبار نم زدهٔ پر شکستهام