بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز

پرواز به جایی نتوان برد پر انداز

هرجا تویی آشوب همین دود و غبار است

از خویش برآ طرح جهان دگر انداز

شوری‌که ز زیر و بم این پرده شنیدی

حرف لب‌گنگش‌کن و درگوش‌کر انداز

رسوایی عیب و هنر خلق میندیش

ضبط مژه کن پردهٔ ناموس درانداز

صلح و جدل عالم افسرده مساوی‌ست

رو آتش یاقوت در آب‌گهر انداز

این عرصه اشارتگه ابروی هلالی‌ست

اینجا به دم تیغ برون آ سپر انداز

کمفرصتی عمر غبار نفسم را

داده‌ست ردایی که به دوش سحر انداز

گر از تو سراغ من‌ گمگشته بپرسند

بردارکفی خاک و به چشم اثر انداز

شیرینی جان نیست‌ گلوسوز چو شمعم

ای صبح تبسم نمکی در شکر انداز

نامحرم عبرتکدهٔ دل نتوان بود

این خانه بروب از خود و بیرون در انداز

ما خود نرسیدیم به تحقیق میانش

گر دست‌رسا هست تو هم درکمر انداز

پرسیدم از آوارگی دربه‌دری چند

گفتند مپرسید از آن خانه برانداز

بیدل ز تو تا من نتوان فرق نمودن

گر آینه خواهی به مزارم نظر انداز