به کوی عشق تو من نامدم که بازروم
چگونه قبله گذارم چو در نماز روم
به جز که کور نخواهد که من به هیچ سبب
به سوی ظلمت از آن شمع صد طراز روم
کدام عقل روا بیند این که من تشنه
به غیر حضرت آن بحر بینیاز روم
براق عشق گزیدم که تا به دور ابد
به سوی طره هندو به ترکتاز روم
شب چو باز و بط روز را بسوزد پر
چو در سحر به مناجات او به راز روم
چو چشمبند قضا راه چشم بسته کند
به بوی عنبریش چشمها فرازروم
به خاک پای خداوند شمس تبریزی
که چون شدم ز وی از دست سرفراز روم