بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۱

پیری وداع عمر سبکبال وانمود

موی سفید آب به غربال وانمود

این جنس اعتبار که در کاروان ماست

خواهد غبار مانده به دنبال وانمود

جایی ‌که شرم نم‌ کشد از گیر و دار جاه

نتوان به‌ کوس شهرت اقبال وانمود

ما و من از فسون تعلق بهار کرد

پرواز رنگها ز پر و بال وانمود

عشق آنچه خواند دربر ما زلف وکاکلش

بر زاهدان‌، سلاسل و اغلال وانمود

زان نقطه‌ای‌ که زد دل مجنونش انتخاب

لیلی به جمع لاله‌رخان خال وانمود

ما را به هرچه عشق فروشد کمال ماست

بسپرد هر متاع و به دلال وانمود

رمز عدم ز هیچ لبی پرده در نشد

وصف دهان او همه را لال وانمود

کلکی‌که‌گشت محرم مکتوب عجز ما

سطری اگر نمود همان نال وانمود

هرجا چو سایه نامهٔ عبرت گشوده‌ایم

باید همین سیاهی اعمال وانمود

حیرت به‌کار دل‌ گرهی زد که چون ‌گهر

نتوانش نیم عقده به صد سال وانمود

بیدل ز عبرتی‌ که در آیینهٔ حیاست

ما را بس ست اگر همه تمثال وانمود