هر کجا شمع تماشای تو روشن میشود
از زمین تا آسمان آیینه خرمن میشود
ما ضعیفان لغزشی داریم اگررفتار نیست
سایه را از پا فتادن پای رفتن میشود
موج گوهر با همه شوخی ندارد اضطراب
سعی چون بیمقصد افتد آرمیدن میشود
بسکه غفلت درکمین انقلاب آگهیست
تاکسی چشمیکند بیدار خفتن میشود
گر چنین افسردن دل عقدهها آرد به بار
دانهٔ ما ریشه گل ناکرده خرمن میشود
فتنهای دارد جهان ما و من کز آفتش
زندگانی عاقبت مشتاق مردن میشود
طبع ظالم از ریاضت عیبپوش عالم است
آهن قاتل چو لاغرگشت سوزن میشود
از فروغ جوهر بیاعتباریها مپرس
شمع ما در خانهٔ خورشید روشن میشود
آفت برق فنا را چاره نتوان یافتن
اینگلستان هرچه دارد وقف گلخن میشود
صنعت خونریزی تیغش تماشاکردنیست
بسمل ما میفشاند بال وگلشن میشود
فصل مختار است اما عجز پر بیدست و پاست
من نخواهم او شدن هرچند او من میشود
پیری و اشک ندامت همچو صبح و شبنم است
بیدل آخر حاصل از هر شیر، روغن میشود