طبع خاموشان به نور شرم روشن میشود
درچراغ حسن گوهر آب روغن میشود
پای آزادان به زنجیر علایق بند نیست
نام را قش نگینها چین دامن میشود
گر چنین دارد نگاه بیتمیزان انفعال
رفته رفته حسن هم آیینه دشمن میشود
قهر یک رنگان دلیل انقلاب عالم است
از فساد خون خلل در کشور تن میشود
شرم این دریا زبان موج ما کوتاه کرد
بال پرواز از تری وقف تپیدن میشود
جامهٔ فتحی چوگرد عجز نتوان یافتن
پیکر موج از شکست خویش جوشن میشود
با همه آسودگی دلها امل آوارهاند
شوخی موج اینگهرها را فلاخن میشود
در بساط جلوه ناموس تپشهای دلم
حیرت آیینه بار خاطر من میشود
گوهر ازگرد یتیمی در حصار آبروست
فقر در غربت چراغ زیر دامن میشود
گر چنین پیچد به گردون دود دلهای کباب
خانهٔ خورشید هم محتاج روزن میشود
جلوهٔ هستی ز بس کمفرصتی افسانه است
چشم تا بندند دیدنها شنیدن میشود
بیدل از تحصیل دنیا نیست حاصل جز غرور
دانه را نشو و نما رگهای گردن میشود