گر خیالگردش چشم توام رهبر شود
چون قدح هر نقش پایم عالم دیگر شود
سیل بیتاب مرا یارب نپیوندی به بحر
ترسم این جزو تپیدن مایهٔ گوهر شود
عزت ترک تجمّل ازکرم افزونترست
سر به گردون میفرازد نخل چون بیبر شود
گوهر ما را همان شرم است زندان ابد
از گشایش دست میشوید گره چون تر شود
تنپرستان هم مقیم آشیان معنیاند
مرغ اگر در تنگنای بیضه صاحب پر شود
تیغ موجی برسرت ننوشت تعمیر محیط
ای حباب بیسر و پا خانهات ابتر شود
نیست آسان میکشیهای بهشت عافیت
فرصتی باید که دل خون گردد و کوثر شود
عافیتها درکمین حسرت واماندگیست
صبر کن ای شعله تا سعی تو خاکستر شود
از ره تقوا نگشتی محرم سر منزلی
بعد از این بر گمرهی زن کاش راهی سر شود
نیست جز اشک ندامت در محیط روزگار
آنقدر آبی که چشم آرزویی تر شود
شوخی یأسم همان ناموس اظهار است و بس
آه میبالد اگر مطلب نفسپرور شود
حسن سرشار طلب بیدل تماشاکردنیست
گر سواد موج می خط لب ساغر شود