بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۲

با این خرام ناز اگر آن مست می‌رود

رنگ حنا به حیرتش از دست می‌رود

کسب کمال آینه‌دار فروتنی‌ست

موج‌ گهر ز شرم غنا پست می‌رود

خلق جنون تلاش همان بر امید پوچ

هرچند سعی پیش نرفته‌ست می‌رود

آسودگی چو ریگ روانم چه ممکن است

پای طلب‌ گر آبله هم بست می‌رود

خواهی به سیر لاله و خواهی به گشت‌ گل

با دامن تو هرکه نپیوست می‌رود

اشکم به رنگ سیل ‌در این دشت عمرهاست

بیتاب آن غبار که ننشست می‌رود

بیکار نیست دور خرابات زندگی

هرکس ز خویش‌ تا تا نفسی هست می رود

تا کی به ‌گفتگو شمری فرصتی‌که نیست

ای بی‌نصیب ماهی‌ات از شست می‌رود

بیدل دگر تظلم حرمان‌ کجا برم

من جراتی ندارم و او مست می‌رود