هرکه انجام غرور من و ما میبیند
بر فلک نیز همان در ته پا میبیند
ششجهت آینهٔ عرض صواب است اما
چشمت از کور دلی سهو خطا میبیند
چشم بر حلقهٔ دروازهٔ رحمت دارد
خویش را هرکه به تسلیم دوتا میبیند
نکنی جرأت کاری که نباید کردن
گر شوی اینقدر آگه که خدا میبیند
زندگانی چه و آسودگی عمر کدام
صبح ما عرض غباری به هوا میبیند
شمعوار آینهٔ راستی از دست مده
کور هم پیش و پس خود به عصا میبیند
جای رحم است گر آزاده مقید گردد
آب در کسوت آیینه چها میبیند
بلبل ما چهکندگر نشود محو خروش
از رگ گل همه محراب دعا میبیند
به که ما نیز چو شبنم عرقی آب شویم
کان گلستان حیا جانب ما میبیند
همه ماضی ست کجا حال و کدام استقبال
دیده هر سو نگرد رو به قفا میبیند
بسکه کاهیدهام از درد تمنا بیدل
موی دارد به نظر هرکه مرا میبیند