عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

ز کوی عشق مَلَک دل‌شکسته می‌آید

مسیح می‌رود آنجا و خسته می‌آید

شهید ناوک آنم که چون رود به شکار

غزال قدس به فتراک بسته می‌آید

زمانه گلشن عیش که را به یغما داد

که گل به دامن ما دسته‌دسته می‌آید

هجوم درد بدان گونه بسته راه نفس

که بر لبم ز درون خسته خسته می‌آید

هوس به همت عرفی مگر شبیخون زد

که زخم‌دار و به محمل نشسته می‌آید