عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

گر نیم قطره ز دهان سبو چکد

بال فرشته فرش کنم که بر او چکد

امید را بکُش، به نهانی، که تا ابد

اشگ مصیبت از مژهٔ آرزو چکد

بعد از هلاک گر بفشارند خاک من

هم خون دل تراود و هم آب رو چکد

آن تشنگی به عشق فروشم که تا ابد

آب حیات از دم شمشیر او چکد

عرفی درآ به نوحه که بسیار بی غمم

باشد ز دیده قطرهٔ اشکی فرو چکد