عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

آنجا که بخت بد به تقاضا غلو کند

کاری که یأس هم نکند، آرزو کند

بسا دانه های مهر فشاندیم و خاک شد

تا ریشه در زمین که فرو کند

طالب به کام می رسد ار سعی کامل است

بازش مدار اگر جست و جو کند

داروی عیسی به قدح داشتم ولی

مشفق نداشتم که مرا در گلو کند

غسل شهید عشق به آتش سزد نه آب

چون شعله را به آب کسی شست و شو کند

این بی غمی که با دل عرفی سرشته اند

پر صبر بایدش که به درد تو خو کند