عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

مرا ز غمکدهٔ سینه داغ می روید

ز بزمگاه محبت چراغ می روید

تو پای کعبه ای آماده کن که در هر گام

هزار خضر به راه سراغ می روید

بهشت کو که تماشا کند که حسن تو را

ز باغ لاله و از لاله باغ می روید

مسیح گو گهر آفتاب را مفروش

که از خزینهٔ ما شبچراغ می روید

هزار کعبه و هزار کشتهٔ دوست

کزآن سلامت ، ازین درد و داغ می روید

هزار حسن که شعرم ز آستین افشاند

که روضه روضه گلم از دماغ می روید

مگر ترانهٔ عرفی کسی به گلشن برد

که بانگ دزد ز دستان زاغ می روید