عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

تا چشم عشوه ساز تو مهمان فتنه است

شیرین تبسمت نمک خوان فتنه است

یا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگار

در گوشه ای نشسته و حیران فتنه است

ناز آفت و کرشمه بلا، عشوه دل فریب

یاران حذر کنید که توفان فتنه است

از فتنه ی غمش به که نالیم، چون مدام

دیوان شاه حسن در ایوان فتنه است

گل گل فتاده پرتو رویت در انجمن

این بزم عیش نیست، گلستان فتنه است

اسباب دلبری همه حسنش به فتنه داد

در عهد حسن او که به سامان فتنه است

چون راز فتنه فاش نگردد که چشم او

در خواب هم سرش به گریبان فتنه است

عرفی چه گونه حفظ دل خود کند، که باز

چشم کرشمه ساز تو دوران فتنه است