کوی عشق است و همه دانه و دام است اینجا
جلوهٔ مردم آزاده حرام است اینجا
هرکه بگذشت در این کوی به بند افتادهست
طائر بی قفس و دام کدام است اینجا
آنکه هر گام بلغزید در این کوی برفت
صنعت راهروان لغزش گام است اینجا
عشرت بزم تو زآن است که محنت بر ماست
صبح آن ناحیه وقتیست که شام است اینجا
برو از عشق مچین معرکه ای شیخ حرم
طفل را شیوهٔ بازیچه حرام است اینجا
شوق موسی چه که آن مه چو برآید بر بام
مشعل طور کمندافکن بام است اینجا
در حرم ذکر بتی دیرنشین خاص من است
للَّه الحمد که این زمزمه عام است اینجا
عشق بنشست ز پا در ره جویایی قرب
زاغ اندیشه همان کبک خرام است اینجا
سرّ تقدیر در آن نشئه رسد شحنه به گوش
سر این مسئله نگشای که خام است اینجا
عرفی از هر دو جهان میرمد الا در دوست
همهجا وحشی از آن است که رام است اینجا