قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۳ - و له فی المدیحه

عقرب جراره دارد ماه من بر مشتری

یا ز سنبل بر شقایق حلقهٔ انگشتری

تو به عارن زهره و م مشتری از جان ترا

لیک ‌کو آن زهره‌ کایم‌ زهره‌ات را مشتری

عقرب اندر زهره داری سنبله بر آفتاب

ذوذوابه در قمر داری ذنب در مشتری

مشک تر بر عاج داری ضیمران بر ارغوان

غالیه بر نسترن عنبر به گلبرک طری

مردمان عنبر ز بحر آرند و من از دیدگان

بحر آرم در غم آن زلفکان عنبری

یاد زلف حلقه حلقهٔ تست در سوزان دلم

همچو فولادین زره درکورهٔ آهنگری

ساحران‌ کردند مار از رشته‌ موسی از عصا

قبطیان ز افسون ‌کلیم از معجز پیغمبری

وین دو ماری کز بر خورشید روی تو عیان

هر دو را نی حمل بر معجز توان نی ساحری

هردو گر سحر از چه‌دست ‌مو سویشان‌ در بغل

هر دو گر معجز چرا بر مه کنند افسونگری

گر ندیدستی میان آب نیلوفر دمد

بر رخ چون آب او بنگر خط نیلوفری

چون‌مگم‌دبتک‌به‌سر دارم‌ز حسرف‌روز و شب

تا ترا جوشان مگس بر گرد قند عسکری