ذره تا مسهر هزار آینه عریان کردند
ما نگشتیم عیان هر چه نمایان کردند
بیخودی حیرت حسن عرق آلود که داشت
که دل و دیده یک آیینه چراغان کردند
حسن بیرنگی او را ز که یابیم سراغ
بوی گل آینهای بود که پنهان کردند
دل هر ذره چمنزار پر طاووس است
گرد ما را به هوای که پریشان کردند
سرو برگ طلبی کو که نفسِ سوختگان
نیم لغزش به هزار آبله سامانکردند
سعی جوهر همه صرف عرضآراییهاست
سوخت نظاره به این رنگکه مژگانکردند
وضع تسلیم جنون عافیتآباد دل است
این گهر را صدف از چاک گریبان کردند
عشق از خجلت تغییر وفا غافل نیست
آب شد آتش گبری که مسلمان کردند
بیدماغی چهگریبانکه ندادهست به چاک
تنگ شد گوشهٔ دل عرصهٔ امکانکردند
بیدل ازکلفت افسردهدلیها چو سپند
مشکلی داشتم از سوختن آسانکردند