رنگ اطوار ادبسنجان به قانون ریختند
مصرع موج گهر از سکئه موزون ریختند
کس به نیرنگ تبسمهای خوبان پی نبرد
کز دم تیغ حیا خون چه مضمون ریختند
بینیازیهای خوبان میل قتل کس نداشت
خشکسالی بر حنا زد کز هوس خون ریختند
آبرو چندان درین ایام شد داغِتری
کز خجالت ابرها باران به جیحون ریختند
خرمی در شش جهت فرش است از رنگ بهار
اینقدر خون از دم تیغ که گلگون ریختند
شغل اسباب تعلق عالمی را تنگ داشت
دست بر هم سوده گردی کرد هامون ریختند
تا قیامت رنج خست میکشد نام لئیم
زر به هرجا شد گران بر دوش قارون ریختند
تا شکست اعتبار خود سران روشن شود
گرد چینی خانهها از موی مجنون ریختند
تا بنای فتنهٔ بیپا و سر گیرد ثبات
خاک ما بر باد میدادند گردون ریختند
با چکیدن، خون منصور مرا رنگی نبود
جرعهای در ساغر سرشار افزون ریختند
عشق غیر از عرض رسوایی ز ما چیزی نخواست
راز این نه پرده ما بودیم بیرون ریختند
گوهری در قلزم اسرار میبستند نقش
نقطهای سر زد ز کلک بیدل اکنون ریختند