بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۸

فرصت انشایان هستی‌ گر تکلف ‌کرده‌اند

سکته مقداری در این مصرع توقف کرده‌اند

از مآل زندگی جمعی ‌که دارند آگهی

کارهای عالم از دست تأسف کرده‌اند

هستی و امید جمعیت جنون وهم ‌کیست

عافیت دارد چراغی کز نفس پف کرده‌اند

در مزاج خلق بیکاری هوس می‌پرورد

غافلان نام فضولی را تصوف کرده‌اند

گشته‌اند آنهاکه در هنگامهٔ اغراض پیر

موسفیدی را به روی زندگی‌ تف‌ کرده‌اند

در حقیقت اتحاد کفر و ایمان ثابت است

اندکی از بدگمانی‌ها، تخلف کرده‌اند

حسن یکتا کارگاه شوخی تمثال نیست

اینقدر آیینه‌پردازان تصرف کرده‌اند

بیدل از خوبان همین آیین استغنا خوش است

بر حیا ظلم است اگر با کس تلطف ‌کرده‌اند