وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد
تا به دامان قیامت چین دامان بشکفد
اشک مژگانپرورم، از حسرتم غافل مباش
نالهاندودست آن گل کز نیستان بشکفد
کو نسیم مژده وصلی که از پرواز شوق
غنچهٔ دل در برم تا کوی جانان بشکفد
میتوان با صد خیابان بهشتم طرح داد
یک مژه چشمی که بر روی عزیزان بشکفد
تا قیامت در کف خاکی که نقش پای اوست
دل تپد، آیینه بالد، گل دمد، جان بشکفد
هستی جاوید ریزد گل به دامان عدم
یک تبسموار اگر آن لعل خندان بشکفد
گلفروشان جنون را دستگاهی لازم است
غنچهٔ این باغ ترسم بیگریبان بشکفد
نالهها از کلفت بیدردی دل آب شد
یارب این گلشن به بخت عندلیبان بشکفد
نیست غیر از شرم حاجت ابر گلزار کرم
میکند سایل عرق تا دست احسان بشکفد
بر دل مایوس بیدل پشت دستی میگزم
غنچهٔ این عقده کاش از سعی دندان بشکفد