جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد
دلی آشفت غبار المی پیدا شد
صفحهٔسادهٔ هستی خط نیرنگ نداشت
خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد
نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود
ناله دزدید نفس زیر و بمی پیدا شد
باز آهم پی تاراج تسلی برخاست
صف بیتابی دل را علمی پیدا شد
بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر
گر غبارم به هوا رفت نمی پیدا شد
عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغ
خاک رهگشتم و نقش قدمی پیدا شد
رشک آن برهمنم سوخت که در فکر وصال
گمشد ازخویش و ز جیب صنمی پیدا شد
فرصت عیش جهان حیرت چشم آهوست
مژه برهم زدنی،گرد رمی پیدا شد
قد پیری ثمر عاقبتاندیشی ماست
زندگی زیر قدم دید خمی پیدا شد
بسکه درگلشن ما رنگ هوا سوخته است
بینفس بود اگر صبحدمی پیدا شد
هستی صرف همان غفلت آگاهی بود
خبر از خویش گرفتم عدمی پیدا شد
خواب پا برد زما زحمت جولان بیدل
مشق بیکاری ما را قلمی پیدا شد