بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۹

دل اگر محو مدعا گردد

درد در کام ما دوا گردد

طعمهٔ درد اگر رسد در کام

هرمگس همسر هما گردد

محو اسرار طرهٔ او را

رگ گل دام مدعا گردد

گر سگالد وداع سلک هوس

گره دل‌ گهرادا گردد

گسلد گر هوس سلاسل وهم

کوه و صحرا همه هوا گردد

محوگردد سواد مصرع سرو

مدّ آهم اگر رسا گردد

ما و احرام آه دردآلود

هم هواگرد را عصاگردد

دل آسوده کو؟ مگر وسواس

گره آرد که دام ما گردد

در طلوع‌ کمال بیدل ما

ماه در هالهٔ سها گردد