در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت
بالیدگی چو آبلهام پایمال داشت
سیراب نازم از دل بیمدعای خویش
گوهربه جیب صافی مطلب زلال داشت
کردیم سیر وادی وحشت .سواد عشق
تا نقش پا همان رم چشم غزال داشت
-عون شمع جنبش مژه ها را، رختش برد
پرواز آرمیده ما طرفه بال داشت
شورطلب، ز وهم فنا سربه جیب ماند
ورنه به خاک نیز جنون احتمال داشت
سررشتهٔ هلال به خورشید محکم است
نقصان حال ما ثری ازکمال داشت
در عین وصل چشم به پیغام دوختیم
شبنم به رویگل نگهی در خیال داشت
اکنون علاج شبههٔ هستیکه میکند
در سنگ نیز آینهٔ ما مثال داشت
آن حیرتیکهکرد به رویت مقابلم
آیینهداری از دل بیانفعال داشت
مشکل به عیش بینفسان پی بردکسی
شمع خموش سیر شبستان حال داشت
یارب شفق طرازکدامین بهار شد
رنگیکه خون بیکسیام زیر بال داشت
هرکس به قدرهمت خود ناز میکند
بیدل غم تو دارد اگر خواجه مال داشت