بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۶

نیشی تا علم همت عنقا برداشت

کلهی بود که ما را ز سرما برداشت

ازگرانباری این قافله‌ها هیچ مپرس

کوه یک نالهٔ ما بر همه اعضا برداشت

وصل مقصد چه‌قدر شکر طلب می‌خواهد

شمع اینجا نتوانست سر از پا برداشت

زندگی فرصت درس شرر آسان فهمید

منتخب نقطه‌ای از نسخهٔ عنقا برداشت

تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست

تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت

یک سر و این همه سودا چه قیامت‌ سازیست

حق فرصت نفسی بود اداها برداشت

دوری فطرت از اسرار حقیقت ازلیست

گوهر این عقده جاوید ز دریا برداشت

اوج قدر همه بر ترک علایق ختم است

آسمان نیز دلی داشت ز دنیا برداشت

دور پیمانهٔ خودداری ما آخر شد

امشب آن قامت افراخته مینا برداشت

زین خرامی‌ که غبارش همه اجزای دل است

خواهد ایینه سر از راه تو فردا برداشت

تیغ بیداد تو بر خاک شهیدان وفا

سرم افکند به آن ناز که‌ گویا برداشت

سیر این انجمنم وقف‌گدازی‌ست چو شمع

بار دوش مژه باید به تماشا برداشت

چقدر عالم بیدل به خیال آمده‌ایم

هرکه بر ما نظری کرد دل از ما برداشت