خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست
تخم شبنم، از رگگل، در طلسم ریشه نیست
پیریام، راه فنا، بر زندگی هموارکرد
بیستون عمر را، جز قامت خم، تیشه نیست
دستگاه معنی نازک، سخن را، پور است
جوهر این تیغ، جز پیچ و خم اندیشه نیست
پای در دامنکشیدن نشئهٔ جمعیت است
بادهٔ ما را، چو شبنم، احتیاج شیشه نیست
ساز هستی یک قلم آماده برق فناست
مشتخاشاکی،که نتوانسوختن، در بیشهنیست
آبگردیدیم، به هرگلکه چشمی دوخیتم
شبنم ما را، به غیر ز خودگدازی پیشه نیست
دل ز مقصد غافل و آنگاه لاف جستجو
شرمدار از معنی لفظی که در اندیشه نیست
پیکرخمگشته انشا میکند موی سفید
موج جوی شیر بیامداد آبتیشه نیست
از سرافتاده پا برجاست بنیادم چو شمع
نخل تسلیم مر غیرازتواضع ریشه نیست
بیدل از خویشان نمیباید اعانت خواستن
مومیایی چارهفرمای شکست شیشه نیست