چارهٔ دردسر دیر محبت جلیست
شمع صفت عمرهاست قشقهٔ ما صندلیست
رابط اجزای وهم یک مژه بربستن است
تا به دوچشم استکار علم و عیان احولیست
آینهٔ راز دل آن همه روشن نشد
چاکگریبان همین یک دو الف صیقلیست
بهکه ؛ لب نگذرد زمزمهٔ احتیاج
خون قناعت مریز ناله رگ ممتلیست
نام تکلف مباد ننگ تک وتاز مرد
ششجهتت خواب پاستکفش اگر مخملیست
کلفت فردا همان دی شمر آزاد باش
آنچه به تفصیل آن منتظری مجملیست
مطرب دلگر زند زخمه به قانون شوق
صور به صد شور حشر زمزمهٔ یللیست
لمعهٔ مهر ازل تا نفرازد علم
ای به دلایل مثل نور شبت مشعلیست
بر خط تحریرعشق شورحواشی مبند
متن رموز ادب از لب ما جدولیست
بیدل از اسرارعشقگوش ولب آگاه نیست
فهمکن ودم مزن حرف نبی یا ولیست