بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۳

ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست

بر خو چیدن تو متاع دکان‌کیست

آنجاکه فرصت من وما تیر جسته است

ترسم نفس کشی و ندانی کمان کیست

سر برنیاوری چوگهر از سجود جیب

گر محرمت‌کنندکه دل آستان‌کیست

داغم ز دست بی‌اثریهای آه خویش

این آتش فسرده چه‌گویم به جان‌کیست

خون شد بهار حسرت و رنگی برون نداد

صبح مراد ما نفس ناتوان‌کیست

بلل به ناله حرف چمن را مفسراست

یارب زبان نکهت‌گل ترجمان‌کیست

در هرکجا ز مشت خس ما نشان دهند

آتش زن وبسوز، مپرس آشیان‌کیست

عمری‌ست گردشی نگرفته‌ست دامنم

رنگ تحیرآینه ضبط عنان‌کیست

هرجا نوای زمزمهٔ تار بشنوی

ای آرزو بنال و مگو داستان کیست

گر حرف غنچهٔ تو عروج بهار نیست

چندین سحر تبسم گل نردبان کیست

عمری به پیچ و تاب سیه‌روزی‌ام‌گذشت

بختم غبار طرهٔ عنبرفشان‌کیست

آنجاکه جلوه مشتری امثحان شود

عرص متاع حوصله جنس دکان‌کیست

بیدل زوضع خامشی غنچه سوختم

این بوسه‌سنج‌گلشن فکر دهان کیست