بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸

چون حبابم، شیشهٔ دل هر کجا خواهد شکست

آن سوی نُه محفل امکان صدا خواهد شکست

ناتوانی گر به این سامان بساط‌آرا شود

عالمی طرف کلاه از رنگ ما خواهد شکست

سعی افسر گر سر ما را ز سودا وانداشت

آبله در دامن تسلیم پا خواهد شکست

صبر کن ای شیشه بر سنگ جفای محتسب

گردن این دشمن عشرت‌، خدا خواهد شکست

از تعصب، جاهلان دین هدا را دشمنند

عاقبت در چنگ این کوران، عصا خواهد شکست

فصل گل، ارباب تقوا را ز مستی چاره نیست

توبه موج باده خواهد گشت یا خواهد شکست

از تلاش ناتوانان حکم جرأت برده‌اند

رنگ ما گر نشکند خود را، که را خواهد شکست‌؟

بر فسون‌های امل مغرور جمعیت مباش

عمر معشوق است و پیمان وفا خواهد شکست

سخت دشوار است منع وحشت آزادگان

سرمه گردد کوه، اگر رنگ صدا خواهد شکست

دور گردون گر به کام ما نگردد، گو مگرد

ناامیدی هم خمار مدعا خواهد شکست

برگ گل ظلم است اگر خواهی بر آتش داشتن

دست بر خونم مزن، رنگ حنا خواهد شکست

ما به امید شکست توبه بیدل زنده‌ایم

سخت پرهیزی‌ست، گر بیمار ما خواهد شکست